"SEHUN'S POV" تمام شب رو نتونستم بخوابم چون داشتم به این فکر میکردم که چرا یونا با کیونگسو اینکارو کرد...همچین چیزی در وهله اول غیراخلاقی بود! سواستفاده از بیمار برای انتقام جویی و زندگی شخصی؟ احمقانست... یعنی یونا واقعا نمیفهمید که با دادن اون هدبند به کیونگسو داره چیکار میکنه؟ برو بکُشش؟ همین؟ دنیا دور سرم میچرخید. یونا از کِی به یک هیولا تبدیل شده بود؟. خیلی به توجیه نیاز داشتم، اما... چطور به یونا بگم که فهمیدم و چقدر از دستش عصبانی هستم؟ اگر میگفتم از طریق تائو فهمیدم که اون بیچاره تو دردسر می افتاد. اگر هم میگفتم از زیر زبون کیونگسو حرف کشیدم بازم ممکن بود بهش صدمه بزنه و براش بد بشه... انگار راه فراری نداشتم. ولی خیلی نگران بودم. احساس کردم واقعا به لوهان نیاز دارم پس باید از فرصت استفاده میکردم و میرفتم تا بوسه ای که شب قبل توش ناکام موندیم رو دوباره شروع کنیم. با هیجان لباس پوشیدم و به سمت اتاقش پا تند کردم_"امروز خوشحال بنظر میرسید جناب اوه!"یکی از پرستارها خطاب بهم گفت و من در جوابش لبخند مهربونی بهش زدم و به راهم ادامه دادم. وارد اتاق پسر مورد علاقم که شدم اونو ندیدم... رفتم داخل ولی سعی کردم سر و صدایی ایجاد نکنم و چون در حمام بسته بود حدس زدم داره حموم میکنه. از فرصت استفاده کردم و به سمت کمد دیواری اتاق رفتم... کشویی که حدس میزدم لباس شب هاش رو توی اون نگه میداره باز کردم و یکی ازشون رو برداشتم. روی تختش نشستم و گوشی موبایلم رو چک کردم. وقتی در حمام باز شد، احساس کردم ضربان قلبم کلی رفته بالا... موبایلم رو کناری گذاشتم و بلند شدم. با نیم تنهی برهنه و حولهای که به کمرش بسته بود، موهای به هم ریخته و خیس از حمام بیرون اومد... تصوری که حالا از لوهان داشتم به 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 17:47